برچسب: باستان گرایی
یک چهارشنبه و ده داستان! (قسمت دهم)
شایان به طرز مشکوکی ساکت بود!
من هم نگاهم را بین شایان و مقالههای توی گوشی و ساعت تقسیم کرده بودم و روی کارهای شایان...
یک چهارشنبه و ده داستان! (قسمت نهم)
پرید وسط حرفم و گفت: «نه، اون یه پروژه دیگه هست. اونو موقع احضار روح انجام میدیم!»
و زد زیر خنده...
خوب بلَد است موضوع را...
یک چهارشنبه و ده داستان! (قسمت هشتم)
شایان با تعجب گفت: «یعنی کلاً...»
انگشت اشارهام را به نشانه سکوت، جلوی بینیام گرفتم و گفتم: «قرار شد ربع ساعت سکوت کنی!»
در همین لحظه...
یک چهارشنبه و ده داستان! (قسمت هفتم)
تا من بروَم داخل مغازه، شایان سفارشش را داد و رفت سمت یکی از میزهای دونفره!
سریع خودم را به میز رساندم و گفتم: «چی...
یک چهارشنبه و ده داستان! (قسمت ششم)
دوباره نگاهی به گوشیاش انداخت:
«فکر کنم یه جا هم دیدم که رسم چهارشنبه سوری رو کوروش کبیر درست کرده! ولی الان پیداش نمیکنم...»
یادم افتاد...
یک چهارشنبه و ده داستان! (قسمت پنجم)
از در که بیرون آمدم، شایان را دیدم که چند قدمی آمده بود توی کوچه. دستی برایش تکان دادم و رفتم سمتش.
تا به خودم...
یک چهارشنبه و ده داستان! (قسمت چهارم)
رسیدیم به خانه مرضیه. به شایان گفتم: «اگه حوصله داری، برو یه سرچ بکن ببین درباره چهارشنبه سوری دیگه چیا پیدا میکنی.
کاری به راست...
یک چهارشنبه و ده داستان! (قسمت سوم)
آمدم خداحافظی کنم که شایان آمپرش رفت بالا و گفت: «اصلاً شماها چه مشکلی با ایران و ایرانی دارید؟!
چرا رسمها و هویت ما رو...
یک چهارشنبه و ده داستان! (قسمت دوم)
خودم را به شایان رساندم و گفتم: «اگر من سیاوش هستم، که اون موقعها چهارشنبه نداشتیم!»
شایان با کم محلی گفت: «آهان یعنی از سهشنبه...
یک چهارشنبه و ده داستان! (قسمت اول)
دو روز مانده به چهارشنبه سوری، به سفارش مجید رفتم چند تا فشفشه و ترقه کمخطر خریدم.
البته از حق نگذریم که خودم هم بدم...