یک چهارشنبه و ده داستان! (قسمت پنجم)
مانی -
0
از در که بیرون آمدم، شایان را دیدم که چند قدمی آمده بود توی کوچه. دستی برایش تکان دادم و رفتم سمتش.
تا به خودم...
یک چهارشنبه و ده داستان! (قسمت چهارم)
رسیدیم به خانه مرضیه. به شایان گفتم: «اگه حوصله داری، برو یه سرچ بکن ببین درباره چهارشنبه سوری دیگه چیا پیدا میکنی.
کاری به راست...
یک چهارشنبه و ده داستان! (قسمت سوم)
آمدم خداحافظی کنم که شایان آمپرش رفت بالا و گفت: «اصلاً شماها چه مشکلی با ایران و ایرانی دارید؟!
چرا رسمها و هویت ما رو...
یک چهارشنبه و ده داستان! (قسمت دوم)
خودم را به شایان رساندم و گفتم: «اگر من سیاوش هستم، که اون موقعها چهارشنبه نداشتیم!»
شایان با کم محلی گفت: «آهان یعنی از سهشنبه...
یک چهارشنبه و ده داستان! (قسمت اول)
دو روز مانده به چهارشنبه سوری، به سفارش مجید رفتم چند تا فشفشه و ترقه کمخطر خریدم.
البته از حق نگذریم که خودم هم بدم...