کشته های چهارشنبه سوری

یک چهارشنبه و ده داستان! (قسمت پنجم)

از در که بیرون آمدم، شایان را دیدم که چند قدمی آمده بود توی کوچه. دستی برایش تکان دادم و رفتم سمتش. تا به خودم...
چهارشنبه سوری - کمک به فقرا

یک چهارشنبه و ده داستان! (قسمت چهارم)

رسیدیم به خانه مرضیه. به شایان گفتم: «اگه حوصله داری، برو یه سرچ بکن ببین درباره چهارشنبه سوری دیگه چیا پیدا می‌کنی. کاری به راست...
مصدومان چهارشنبه سوری

یک چهارشنبه و ده داستان! (قسمت سوم)

آمدم خداحافظی کنم که شایان آمپرش رفت بالا و گفت: «اصلاً شماها چه مشکلی با ایران و ایرانی دارید؟! چرا رسم‌ها و هویت ما رو...
چهارشنبه سوری - خرج فقرا

یک چهارشنبه و ده داستان! (قسمت دوم)

خودم را به شایان رساندم و گفتم: «اگر من سیاوش هستم، که اون موقع‌ها چهارشنبه نداشتیم!» شایان با کم محلی گفت: «آهان یعنی از سه‌شنبه...
سوزاندن 500 میلیارد تومان در یک شب! - چهارشنبه سوری

یک چهارشنبه و ده داستان! (قسمت اول)

دو روز مانده به چهارشنبه سوری، به سفارش مجید رفتم چند تا فشفشه و ترقه کم‌خطر خریدم. البته از حق نگذریم که خودم هم بدم...