یک چهارشنبه و ده داستان! (قسمت ششم)

0
1273
جاهلیت مدرن - چهارشنبه سوری

دوباره نگاهی به گوشی‌اش انداخت:

«فکر کنم یه جا هم دیدم که رسم چهارشنبه سوری رو کوروش کبیر درست کرده! ولی الان پیداش نمی‌کنم…»

یادم افتاد که اخیراً یک جا دیدم نوشته بود رسم خانه‌تکانی را هم کوروش بنا نهاد!

ناخودآگاه زدم زیر خنده.

اخم شایان رفت توی هم: «کجاش خنده داشت؟ مگه دارم جوک میگم؟!… آقا شماها مشکلتون با کوروش کبیر چیه؟!… اصلاً چرا هر وقت…»

ای داد بی‌داد! دوباره داغ کرد!

زود خنده‌ام را جمع و گفتم: «ای بابا! دوباره ما شدیم «شماها»؟! فکر کنم یه ترقه دیگه لازم داریا!… خنده‌م برای این بود که یاد یه چیزی افتادم… حالا بذار بعد برات میگم.»

اخمش مقداری باز شد. ولی هنوز کمی شاکی بود. بدون این که نگاهم کند، به راهش ادامه داد و گفت:

«خیله خب! داشتم می‌گفتم…

یه عده هم گفتن در ایران باستان، چهارشنبه سوری روی پشت بوم‌ها آتیش روشن می‌کردن که روح‌های درگذشتگان بتونن با دیدن اون آتیش‌ها خونه‌شون رو پیدا کنن و به بازماندگانشون سر بزنن.

یه نظر دیگه هم میگه در این شب، مردم آتیش روشن می‌کردن تا به خورشید کمک کنن که گرم‌تر بشه و فصل سرما تموم بشه!

دیگـــــــه… آهان یه چیز جالب: دیدم یه نفر توی یه کامنت نوشته بود چهارشنبه سوری برای تولد زرتشت برگزار میشه.»

رسیدیم به چهارراه. آمدم این دفعه من تعیین مسیر کنم. رو کردم به سمت چپ.

شایان زد روی شانه‌ام و گفت: «داداش، از این طرفه!»

بعد، پیچید به سمت راست! من هم به دنبالش…

***

بعد از یکی دو دقیقه حرکت در ادامه مسیری که مقصدش برای من نامعلوم بود، در نقطه‌ای ایستاد؛ نفس عمیقی کشید؛ فوت کرد بیرون و گفت:

«خب دیگه، هرچی پیدا کرده بودم، تموم شد.

دیگه گَلوم خشک شده. بیا بریم داخل ببینیم چه خبره!»

«چه خبره»؟ یعنی چه؟!

به مغازه‌ای که جلویش ایستاده بودیم، نگاه کردم.

یک بستنی فروشی بزرگ با چندین نوع بستنی و نوشیدنی مختلف!

حالا تازه فهمیدم که شایان از اول، چه برنامه‌ای ریخته بود!

 

ادامه دارد…

قسمت قبل                              قسمت بعد

پاسخ دادن

دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را وارد کنید