جهنم زرتشتیان (قسمت چهارم)

0
5647
جهنم زرتشتیان - فرو رفتن میخ چوبین در چشم

بادی در گلو انداختم و خودم را کمی جابجا کردم. تا آمدم حرف بزنم سعید گفت:

اوووووو، چیه انقده باد کردی؟! حالا دو کلام در مورد زرتشتی‌ها خوندی ها!

خندیدم و گفتم: بعله دیگه مطالعه کردن بهتر از خوندن این جک‌های بی‌مزه‌ی تو هست.

سعید: یا خدا شروع کرد! الانه که دوباره نصیحت‌هاش شروع بشه!

– خیلی خب نصیحت نمی‌کنم. «نَرود میخ آهنین در سنگ».

سعید: میگی یا برم به قول تو جک بخونم؟!

– خب حالا، یکی دیگه از عذاب‌های دوزخیانِ زرتشتی براساس کتاب خودشون اینه که پوست سرشون رو می‌کَنن.

جهنم زرتشتیان - کنده شدن پوست سرسعید چشمانش گرد شده بود و نگاهم می‌کرد.

– چیه فکر نمی‌کردی که از این عذاب‌ها هم وجود داشته باشه؟ فکر کردی همش آتیشه و سوزوندنه؟ گفتم که به شیوه‌های دیگه هم عذاب داریم. الان دیدی چقدر استدلالت پرته؟!

سعید: حالا بیا مدام بزن تو سر استدلال من! توی عمرم یه بار اومدم منطقی حرف زدم؛ اونم تو به باد فنا دادیش!

این حرف‌ها را کمی به حالت مظلومانه می‌گفت و سعی می‌کرد اصلاً نخندد و مثلاً خودش را حق به جانب نشان دهد.

به روی شانه‌اش زدم و گفتم: مظلوم‌نمایی نکن، تو الان گرگی در لباس میش!

به سمت من چرخید و گفت: بذار اون دنیا خرفستر بشم بیا بجومت؛ اون وقت نشونت میدم گرگ یعنی چی!

– اووو چقدر جدی گرفتی! شاید تو رفتی جهنم من رفتم بهشت.

پشت گردنم زد و گفت: وقت کردی یه نوشابه واسه خودت باز کن.

زیر لب غُرغُر می‌کرد و می‌گفت: بیا کارت دعوتم واسه خودت پست کن!… اصلاً تو ببین بهشت راهت میدن!

خندیدم و گفتم: پس چی! همه که مثل تو جهنمی نمیشن.

سعید در حالی که می‌خندید گفت: می‌بینیم… حالا بقیه عذاب‌ها رو بگو.

– یکی دیگه از عذاب‌هاشون اینه که میخ چوبی تو چشم اون فرد گناه‌کار فرو می‌کنن.

سعید: حالا چرا چوبی؟!

– نمیدونم برو ازشون بپرس چرا چوبی!

سعید: مگه نمیگی من مطالعه می‌کنم؟ خب چرا اینو نمیدونی؟!

 

ادامه دارد…

______________________________

منبع: بهار، ارداویرافنامه، ص ۳۱۸-۳۲۷

قسمت قبل                              قسمت بعد

پاسخ دادن

دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را وارد کنید