سعید طبق معمول گوشی موبایلش را در دست گرفته بود و با تمسخر پیامهایش را میخواند و هر از گاهی حرفهایی هم میزد و زیر لب غُرغُر میکرد.
اولش برایم مهم نبود که چه میگوید؛ میدانستم معمولاً در گروه و کانالهایی میچرخد که در آنها پر از شبهه است و آخرش هم یک مطلب پیدا میکند و میخواهد مثلاً من را دست بیندازد. این بار هم منتظر بودم تا یک چیزی بگوید؛ تا اینکه رو کرد به من و گفت:
مهران! خداوکیلی ببین اینو راست گفته دیگه…
گوشی را به سمت من گرفت و گفت بخون.
نگاهش کردم و گفتم خودت بگو؛ متنش طولانیه. خلاصهاش چی گفته؟
سعید: گفته اسلام برای اینکه مردم رو بترسونه و مردم رو مجبور کنه اسلام رو قبول کنن، از عذاب جهنم ترسونده؛ در حالی که دین زرتشت تنها دینی هست که جهنم نداره و همه میرن بهشت!
زیر لب گفتم زحمت کشیدی! همچی گفتی، فکر کردم با استدلالش همه دانشمندای جهان رو هم میشه شکست داد…
سعید: چی داری زیر لب غُر میزنی؟! بلند بگو ما هم بدونیم…
از قیافهاش خندهام گرفت و قاه قاه زدم زیر خنده.
اخمهایش را در هم کرد و به طرفم حمله آورد که من را بزند. دستم را به نشانه تسلیم آوردم بالا و گفتم:
ای بابا چرا قاطی میکنی؟! منکه هنوز چیزی نگفتم میخوای بزنی، اگر چیزی بگم چیکار میکنی؟!
سعید که هنوز اخمهایش درهم بود گفت: چی خنده داره آدم حسابی؟! خودتو دیدی که به من میخندی؟! انگاری قورباغه پرس شده!!!
هر دو خندیدیم. سعید در میان خندهها گفت: خب بگو ببینم چی غُرغُر میکردی؟
گفتم: مطمئنی زرتشتیها جهنم ندارن و همشون میرن بهشت؟
سعید: آره، اگر جهنم داشته باشن که با عقل جور در نمیاد!
– چرا جور در نمیاد؟
سعید: چون زرتشتیها آتشپرست هستن. تازه آتش مقدسه براشون. چهجور یه چیز مقدس مایه عذاب میشه؟!
پس توی جهنمشون نباید آتیش باشه. خب اگر آتیش نیست، پس دیگه عذابی هم نیست؛ پس همه میرن بهشت!
به به عجب استدلالی کردم!
ادامه دارد…