على (ع) مردی میانهبالا و فراخشانه بود با سر و ریشی سفید. چهرهای خندان و زبانی گرم و سخنگو داشت. سخنان حکمتآمیز و اشعار منسوب بدو بادآور امثال و غزلهای سلیمان پیغمبرست. چنانکه داوریهای او نیز قضاوتهای منسوب به داوود و سلیمان را بهخاطر میآورد. در سخنان او قوت ایمان و شور حقطلبی همهجا جلوه دارد. نه فقط در جنگ شهسواری بیباک بود؛ بلکه در زهد و تقوی نیز نمونه کمال شمرده میشد. غالباً خود را گرسنه نگه میداشت و گاه سنگ برشکم میپست تا از رنج گرسنگی برهد.
در عبادت اخلاص بسیار نشان میداد و در کار حلال و حرم دقتی بهسرحد وسواس داشت و اگر هم گاه تهیدست نبود، باز از چیزی که آن را تفنن و تجمل میشمرد، اجتناب مینمود. حشمت خلافت، او را از تسلیم به حکم شرع مانع نمیشد. یکبار از یک نصرانی – که درع خود را نزد وی یافته بود – به قاضی شکایت کرد و چون شاهدی نداشت، حکم قاضی را که به نفع نصرانی بود، با گشادهرویی تلقی نمود. از دقت و احتیاطی که در رعایت حق و دین داشت، طاعنان، وی را «محدود» میخواندند.
با اینهمه، عامه مسلمانان غالباً وی را مظهر زهد و نمونه درستی و پارسایی میشمردند. چنانکه عمر بن عبدالعزیز، خلیفه اموی میگفت: علی زاهدترین مردم بود. این مایه زهد ومخصوصاً سختگیریهایی که در حساب بیتالمال میکرد، حتی نزدیکانش مثل عبدالله بن عباسی و برادرش عقیل بن ابی طالب را از او مأیوس کرد.
در کار دین، مداهنه و ریا و مسامحه و تبعیض را جایز نمیشمرد. از اینرو نصیحت مغیرة بن شعبه را که در آغاز خلافت وی، مصلحت چنان میدید که یکچند حکام و عمال عثمان را همچنان بر سر کار نگهدارد، نپذیرفت. درصورتیکه قبول این نصیحت شاید بسیاری از دشواریهایی را که برای وی پیش آمد، مرتفع میکرد. درحقیقت پایبندی وی به سیرت پیغمبر، گاه سبب میشد که وی از قبول آنچه مصلحت وقت وی و فقط تا حدی بر خلاف مقتضیات عهد حیات پیغمبر بود، خودداری ورزد. در صورتیکه رقیب وی معاویة بن ابی سفیان از قریحه فرصتطلبی و مصلحتبینی بهره بسیار داشت و همان سبب پیشرفت بنی امیه شد.
علی (ع) به جمع مال و منال علاقهای نداشت و از آلایش به هرچه دنیوی بود، احتراز میکرد. بعد از مرگ از وی جز قرآنی و شمشیری با دویست و پنجاه، و بهقولی هفتصد درهم، چیزی باقی نماند. از فقیران و یتیمان و بیکسان دلجویی میکرد و به شبزندهداری و نماز و روزه علاقه و شوقی وافر داشت. در بیان حق گستاخ بود و در سخنوری زبانی گشوده داشت. مروت قبیلگی عرب، در وجود او تلطیف یافته بود و بهصورت کمال مروت اسلامی درآمده بود. از اینرو نام شوالیه اسلام، برای او برا زنده مینمود.
شیعه وی، او را «ولی الله» و «مرتضی» و «اسدالله» و «شاه مردان» خواندند. در حقیقت مکارم و فضایل اخلاقی او – و نهتنها قرابت پا پیغمبر – سبب شد که بعدها تا به سرحد خدایی مورد محبت و پرسش «غلاة» بشود.
______________________________
عبدالحسین زرین کوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، تهران، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ دهم، ۱۳۸۸