– ای باباااااااا، هیچی نگم تا فردا صبح دستت زیر چونته و داری عجب عجب میگی! انقدر فکر نکن خسته میشی!
دستش را بلند کرد و به پشت گردنم زد و گفت: حالا یه بار توی عمرم اومدم فکر کنم؛ رشته افکارمو پاره کردی! مگه میذاری منم یه کم به مغزم کار بدم؟!
– اشکال نداره؛ تو اصلاً رشته افکار نداشتی. اونی که فکر کردی رشته افکاره، رشته آش بوده!! به مغزت هم کار نده خسته میشه!
هر دو خندیدیم. سعید رو کرد به من و گفت: من باز متوجه نشدم چی ذهن تو رو درگیر کرده هاااا!
– همین که زن بیچاره رو بهخاطر مُرده به دنیا اومدن بچهاش، با یکی از مجاراتهای جهنمی عذابش میکنن! آخه این چه کاری بوده میکردن؟! فکر کن اون موقع هم امکانات و وضع الان نبوده و احتمال زیاد وجود داشته که بچه مرده به دنیا بیاد… اونوقت این زن بیچاره چهقدر باید عذاب میدیده! بچهاش رو از دست داده؛ این رفتار هم باهاش میشده. بعد حالا دم از احترام به زن در آیین زرتشت میزنن! یه کم مطالعه کنن، میبینن همش حَرفه و جز یه مشت دروغ و داستان نیست!
سعید: حالا چی شده مدافع حقوق زنها شدی؟!
– ای بابا باز من یه چیزی گفتم تو اِنقُلت بیاراااااااااااا! خب ببین تو جامعه مدام دم از حقوق زن و مرد و ایران باستان میزنن؛ اما تهش یه تحقیق میکنی میبینی نخیر همچین چیزی هم نیست که میگن. همش بَزَک و رنگ و لعابی هست که دارن باهاش غیرت ایرانی رو به سُخره می گیرن. فکر کن زنان ایرانی اشراف زاده اجازه نداشتن بدون کجاوه روپوشدار از خونه خارج بشن[۱]. اونوقت الان الکی با یه مشت حرف دروغ که زن ایرانی آزاد بوده و زن ایرانی بدون حجاب بوده، دارن حجاب و حیای اصیل زن ایرانی رو ازش میگیرن و زن ایرانی رو بازی میدن…
سعید: خب حالا آتیشی نشو! بعداً در اجلاسیه حقوق زنان شرکت کن؛ این نطقهات رو اونجا بگو… حالا بگو ببینم دیگه عذابی مونده که نگفته باشی؟
ادامه دارد…
______________________________
[۱] ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج ۱، ص ۴۳۴