راست میگفت. من هم وقتی این مطلب را خواندم، کلی به این موضوع خندیدم!
سعید: فکر کن تو ماهیتابه واسه بهشتیها مثلاً نیمرو درست کردن؛ بعد بهجای اینکه ظرفشو بشورن، میدن جهنمیها لیس بزنن!
به این حرفش حسابی خندیدم.
– سعید ول کن تو رو خدا! تا فردا میخوای واسه لیس زدن ماهیتابه داستان بگی و بخندی؟
سعید: میگم سفارشم قبول میکنن؟ مثلاً ماهیتابه داغ رو با مخلفات توش، مثل پیتزا بِدن لیس بزنیم!
– من چی میگم تو چی میگی! بیخیال…
سعید در حالی که میخندید، رو کرد به من و گفت: آخه لیسیدن ماهیتابه هم عذابه؟!
– خب حتماً هست دیگه! اگر نبود، اینجا نمینوشت. تازه اگر فکر میکنی عذاب نیست، بذار من یه ماهیتابه داغ کنم بهت بدم لیس بزن ببینیم عذابه یا نه؟!
سعید در حالی که میخندید گفت: چیه؟ چرا همه عذابای دوزخیان زرتشتی رو روی من میخوای امتحان کنی؟ فقط اینو اگر میخوای امتحان کنی و داغش کنی، توش اُملت درست کن. خیلی دلم اُملت می خواد!
– خیلی رو داری سعید؛ ول نمیکنی که! کم نمیاری که!
سعید: جناب گوگِل جوش نیار؛ دیگه چه عذابی دارن؟
– یکی از عذاباشون خیلی ذهنمو درگیر کرده.
سعید متفکرانه نگاهم کرد و گفت: چه عذابی؟ چرا؟
– یکی از عذابهای دوزخیان، خوردن خاکستره.
سعید: خب چیه این عذاب ذهنت رو درگیر کرده؟ به نظر من که چیز عجیبی نداره!
– ببین سعید، توی آیین زرتشت یکی از احکامشون برای زنی که فرزند مرده به دنیا میاره، اینه که تا سه روز نباید آب بخوره و بعدش برای اینکه تطهیر بشه، بهش خاکستر با گُمیز میدن
سعید: چرا؟ اصلاً گُمیز چیه؟
– گُمیز ادرار گاو هست.
سعید که حالش بهم خورده بود، با تعجب گفت: ادرار گاو؟ خب چرا این کار رو میکنن؟!
– میگن چون اهریمن در اون نفوذ کرده و بچه رو کشته، پس بدن مادر هم نجس هست و نباید آب و غذا بهش داد!
سعید دستش را زیر چانهاش گذاشته بود و با حالت متفکرانه مدام میگفت: عجب عجب عجب!
ادامه دارد…
____________________
منبع:
بهار، ارداویرافنامه، ص ۳۱۸-۳۲۷
اوستا، وندیداد، دوستخواه، فرگرد پنجم، بخش هشتم؛ فرگرد هفتم، بخش نهم